مقدمه ای بر گسست و گذار
عبداللە مهتدی
مقالاتی که در این مجموعه تحت عنوان «گسست و گذار» گردآوری
شده و در اختیار خواننده علاقمند قرار میگیرد، قدمتی پانزده تا بیست ساله دارند.
این نوشتهها رویهم یکی از سرنوشتسازترین مقاطع حیات کومهله و در عین حال، به
اعتقاد من، یکی از پربارترین دورانهای شکوفائی نظری ما را باز مینمایانند. طی
این دوره، با بازبینی انتقادی اندیشه و روش حزب کمونیست ایران و بازترسیم سیمای
نظری خود در تمایز با آن، کومهله قدم به قدم خود را از زیر آن آوارها بیرون میکشد
و سرانجام قفس خودساخته ناشی از این وصلت نامیمون را میگسلد و به مسیر تاریخ
واقعی خود بازمیگردد. فرایند بازسازی کومهله درعین حال با نوسازی و بهروز شدنی
درخور نیز همراه بود و همین ظرفیت ایفای نقش پویا و پیشرو را به کومهله باز
گردانید. طی این روند ما نه فقط دیدگاههای جریان موسوم به کمونیسم کارگری را همهجانبه
نقد و طرد کردیم، و این نمیتوانست قدم اول نباشد، بلکه در نهایت از خود حزب
کمونیست ایران و میراث نظری آن نیز گسستیم و گذشتیم که این نیز نمیتوانست نتیجه
منطقی نقد ما نباشد. انتخاب نام «گسست و گذار» برای این مجموعه از همین روست.
بخش اعظم مقالات این مجموعه از دو نشریه «افق سوسیالیسم» و
«پیام سوسیالیسم» برگرفته شدهاند. معرفی کوتاه این دو نشریه برای خواننده امروز
ضروری به نظر میرسد. «افق سوسیالیسم» نشریهای بود نظری که چهار شماره آن، سه
شماره در سال 1375 و یک شماره در سال 1379، در دوره حضور و فعالیتمان در حزب
کمونیست ایران به سردبیری من منتشر شد. همان طور که از اکثر مقالات آن برمیآید، و
در سرمقالههای آن نیز منعکس است، هدف آن نشریه کمک به بازنگری و بازسازی نظری
دیدگاههای حزب کمونیست ایران بویژه نقد همهجانبه میراث کمونیسم کارگری بود که آن
موقع ضرورتش را همه احساس میکردند و جایش را خالی میدیدند، چرا که این جریان
مدتی پیش از آن با تحریف و تخریب فراوان و با سروصدا و ادعای فراوان رفته بودند،
بدون اینکه هنوز پاسخ نظری و سیاسی جامعی هم از ما دریافت کرده و توانسته باشیم با
آنها تصفیه حساب نظری کرده باشیم.
مجموعه نقد نظری ما از کمونیسم کارگری، که بخشی را در این
کتاب ملاحظه میکنید و انبوهی سمینارها و گفتارهای شفاهی از طرف من و کسان دیگر را
نیز شامل میشد، به اعتقاد من، پایان کار کمونیسم کارگری را به عنوان یک حرکت فکری
در کردستان رقم زد.(1) اما این افول و زوال هرگز
بدون «همکاری» خود کمونیسم کارگری میسر نمیشد. از لحاظ عملی و در پراتیک سیاسی،
کمونیسم کارگری در کردستان با عملکرد خود قدم به قدم خویشتن را منزوی و رسوا کرده
و سرانجام به نابودی کشاند و طی یک پروسه چند ساله نشان داد که با وجود ادعاها و
ادا و اطوارهای اولیه تا چه حد جریانی سترون و بیربط به جامعه و جهان است. کل این
آمدن و رفتن و یا ظهور و سقوط کمونیسم کارگری اما برای ما آزمونی بسیار تلخ و
زیانبار و نالازم بود و اگر همان اول مانع میشدیم که کومهله را به جولانگاه خود
تبدیل کند، چه بسا این جریان تنها در لوله آزمایش تاریخ باقی میماند و هرگز به
صحنه واقعی سیاسی کشیده نمیشد.
بخش مهمی از نقد کمونیسم کارگری، همان طور که در این مجموعه
مشاهده میکنید، زمانی صورت گرفت که هنوز در حزب کمونیست ایران حضور داشتیم و همین
به کار نقد ما پیچیدگی و دشواری خاصی میبخشید. حزب کمونیست ایران سکوئی نبود که
از آن بتوان به پویائی اندیشه کومهله میدان داد. در خلال همین پروسه و طی همین
دوره زمانی بود که کار به نقد خود دیدگاههای حزب کمونیست ایران و لزوم گسست
ایدئولوژیک و سیاسی از آن نیز رسید. سرمقاله شماره چهارم «افق سوسیالیسم» در
آستانه جدائی از حزب کمونیست ایران نوشته شده و سیر حرکت فکری ما و ازجمله کنار
رفتن من از مسئولیت آن نشریه آن را توضیح میدهد.(2)
باوجود همه تلاشهای پرارزشی که در تبیین و تدوین نقدهای
این مجموعه به خرج داده شده و تأثیر و اهمیت فراوانی که امروز نیز برای آنها
قائلم، اما همه اینها بدون «عمل» بازسازی کومهله در تابستان 1379 تنها نوشتهها
و آثاری که شاید بعدها توجه پژوهندگان را به خود جلب میکرد باقی میماند. به گفته
مارکس، «تئوری» باید «به میان تودهها» میرفت تا به «نیروی مادی» تبدیل شود.
تلفیق نظریه صحیح با عمل اجتماعی فعال، یعنی آن وجهی که به باور من جوهر کومهله و
رمز پویائی و نافذ بودن سیاسی آن را تشکیل میدهد، باید یک بار دیگر خود را متحقق
میکرد. نقد ما تنها در صورتی پیگیر و تا پایان و اجتماعاً نتیجهبخش میبود که به
شکل حلقهای در روند تاریخی و پراتیکی رشد و بالیدن کومهله و گفتمان آن مادیت مییافت.
تشکیل حزب کمونیست ایران، «افتی» بود که باید با «خیز» دیگری جبران میشد تا مسیر
این رشد متوقف و مسدود نشود.
«پیام سوسیالیسم»، نشریه دیگری بود که به دنبال جدائی از
حزب کمونیست ایران و آغاز پروژه بازسازی کومهله در گرماگرم جدلهای سیاسی فیمابین
منتشر شد و به عنوان ظرفی برای تداوم مباحث نظری و سیاسی این خط انتخاب شده بود.
چند مقاله از آن نشریه نیز در این مجموعه جای گرفتهاند.
همه اینها نیز به پانزده بیست سال و در مواردی به پیشتر از
آن برمیگردد. طی خود این پانزده بیست سال اخیر هم بسیاری تحولات اجتماعی و سیاسی
و نیز فکری و ایدئولوژیک بر جهان پیرامونی، بر جامعه و نیز بر ما و در درون ما
گذشته است که برای آشنائی با آنها باید به ادبیات متأخرتر کومهله مراجعه کرد.
بنابراین طبیعی است که اگر امروزه دست به نوشتن بعضی از این مقالات میبردم، چه
بسا که مفاهیم و زبان و فرمولبندیهائی تا حدودی متفاوت به کار میبستم. پارهای
مفاهیم و مباحث، که امروزه بیشتر مورد تأکید منند، در برخی از این نوشتهها اگر نه
غائب که کمرنگند. در مورد پارهای مفاهیم دیگر، برعکس، شاید امروزه باید کمرنگتر
میبودند. اما نباید از یاد برد که این نوشتهها از جدالهای فکری و سیاسی درون
حزب کمونیست ایران در آن دوره خاص برآمده و روایت مجادلات نظری و سیاسی من ابتدا
با جریان موسوم به کمونیسم کارگری و سپس با خود حزب کمونیست ایران و شرح و تبیین
دیدگاههائی است که ابتدا در مقابله با خط کمونیسم کارگری و سپس در نقد و تقابل با
خط حزب کمونیست ایران فرموله و بیان کردم. به همین دلیل، امروزه دستکاری و اصلاح
این نوشتهها را که دیگر حکم اسناد پیدا کردهاند شایسته نمیدانم و آنها را
چنانکه بودهاند در اختیار نسل جدید خوانندگان قرار میدهم. این نوشتهها، همان
طور که از محتوای آنها برمیآید، رویهم بدنه نسبتاً کاملی از یک چهارچوبه نظری
منسجم را فراهم میکرد که بعداً در مرزبندی و گسست قطعی ما از دیدگاه و خط حزب
کمونیست ایران و در تأمین پایههای نظری و سیاسی «خط بازسازی کومهله» و سپس «حزب
کومهله کردستان ایران» ما را بسیار به کار آمد.
سیاستها و مواضع یک جریان سیاسی جدی و مسئول، اگر بخواهد
سرسری و التقاطی و پرنوسان نباشد، مسلماً به پشتوانه نظری و فکری صحیح و محکم نیاز
دارد. نوشتههای حاضر در این مجموعه گواهی میدهند که خط بازسازی کومهله تا چه حد
از چنین پشتوانهای برخوردار بوده است. بهعلاوه،
رسیدن ما به نقطه بیبازگشت در نقد و گسست از تجربه حزب کمونیست ایران در سال
1379، مسبوق به سابقهای نسبتاً طولانی بوده و ادامه سالها بحث و جدل فکری در
کنگرهها و سمینارها و در نشستهای رهبری و نیز مجادلات قلمی گوناگون در سالهای
قبل از جدائی بود. شناخت زمینهها و ضرورتهای اجتماعی و سیاسی پروژهای که به
گسست از تجربه حزب کمونیست و بیرون آوردن کومهله از زیر آوارهای آن انجامید، تنها
از خلال یک بررسی مستند و واقعگرایانه ممکن است. امید است مقالات این مجموعه و
کتابهای متعددی که به زبانهای کردی و فارسی منتتر شده و یا در دست انتشارند،
بتوانند خواننده را در مطالعه و بررسی تفصیلی این مسأله و قضاوت مستقل در مورد حقانیت سیاسی این پروژه کمک
کنند.(3)
***
شکی نیست که پروژه ایجاد حزب کمونیست ایران، که تأسیس آن در
یازدهم شهریور ماه سال 1362 رسماً اعلام شد، اگر قرار بود از همان اول به یک مضحکه
تبدیل نشود، بدون حضور کومهله به عنوان یک حزب نیرومند و بانفوذ که در رأس جنبشی
مردمی قرار داشت، مطلقاً غیرقابل تحقق میبود. درعین حال من بارها بر این واقعیت
نیز تأکید کردهام که باوجود مشارکت فعال و مؤثر از سوی کومهله در آن پروژه،
مشارکتی که از روی حسن نیت کامل و با منتهای آرمانگرائی و انقلابیگری توأم بود،
اما تشکیل «حزب کمونیست ایران» از همان ابتدا پروژهای از اساس معیوب، فاقد پایه
اجتماعی لازم و خلاف سیر حرکت تاریخی کردستان و همچنین ایران بود.
بهعلاوه، ایجاد حزب کمونیست، جز مدتی کوتاه و آن هم در
عرصههائی محدود، در خدمت بهبود و ارتقاء کومهله قرار نگرفت، بلکه برعکس افق
بلندمدت کومهله را به عنوان یک حزب چپ مستقل و مردمی تیره و تار کرد، موقعیت آن
را در معادلات داخلی کردستان به تدریج ضعیف و ضعیفتر نمود، پوسته سختی به دور آن
کشید و از سوخت و ساز سازنده با جهان پیرامون بازش داشت، نفوذ مردمی آن را کاهش
داد، امکان رفرمهای پویا و اصلاحات درونزا را که تا آن روز در کومهله کاملاً
وجود داشت از آن سلب کرد، انعطاف و واقعگرائی خاصی را که از ویژگیهای دیدگاه و
متد سیاسی رهبران اولیه کومهله و نیز محصول عجین شدن کومهله با جنبشهای اجتماعی
و مسئولیتهای سنگین آن در جنبش کردستان بود، به تدریج زائل نمود و تصلب فکری و
گفتارهای طوطیوار کممحتوا و پرمدها را جانشین کرد. در یک کلام، حبس کومهله در
حزب کمونیست ایران طی یک دهه ضربات عمیقی بر ما وارد ساخت و ازجمله روند نه چندان
ساده اما کاملاً واقعی و دستیافتنی ارتقاء خط پیشرو کومهله به حد گفتمان غالب در
کردستان را برای سالها از ریل خارج کرد.(4) پروژه بازسازی کومهله در سال هفتاد و
نه شمسی، پروژهای که در تداوم همین نقد و بازنگریها و محصول آن بود، بار دیگر
کومهله را در مسیر درست به سوی این تحول قرار داد.
باری، نقد بعدی ما از تشکیل حزب کمونیست ایران به جای خود،
اما شرائط موجود در آن مقطع چه بود و به چه نحوی و با چه استدلالی ما را به سوی
چنان تصمیمی سوق داد؟ اصلاً چرا به مشارکت در تشکیل چنین حزبی رضایت دادیم؟ پیش از
هرچیز باید یادآوری کنم که اعتقاد به ضرورت تشکیل حزب کمونیست در خود کومهله از
سابقه و ریشههای ایدئولوژیک برخوردار بود. در دوره فعالیت کومهله قبل از انقلاب
ایران، دورهای که نزدیک یک دهه طول کشید و سالهای شکلگیری فکری و سیاسی ما را
تشکیل میداد و طی آن کار ما آگاهگری و سازماندهی در شرائط زیرزمینی دشوار تحت
تهدید دائمی ساواک و با تحمل زندانها و مشقات آن بود، اعتقاد به لزوم ایجاد یک
حزب طبقه کارگر در ایران، به مثابه یک آرمان و یک هدف، در میان ما جائی باز کرده
بود. با اینهمه، تقریباً مطمئنم که کومهله، در غیاب پارهای عوامل و پیشامدهای
دیگر، هرگز ابتدا به ساکن و به ابتکار خود به چنین اقدامی دست نمیزد. اما گذشته
از وجود ریشههای اعتقادی، سیر عینی تحولات چگونه چنین امری را از نهانخانه عقیدتیمان
درآورده به یک برنامه عمل مورد رضایت ما تبدیل کرد؟
در خود ایران، انقلاب، اگر اطلاق چنین اصطلاحی به آن دوره
اصولاً مجاز باشد، مدتها بود که به دنبال تفوق ایدئولوژیک و سیاسی اسلامگرایان
ارتجاعی مکتب خمینی بر جنبش آزادیخواهانه مردم ایران از پیشروی بازمانده و مدتی
بود که جامعه تن به سیر قهقرائی تحولات سپرده بود. شریفترین فرزندان چپ در زیر
فشار منگنه تصورات نادرست و نابالغ خود از یکسو و داغ و درفش جلادانی که دهانشان
دمی از فریادهای ضدامپریالیستی به هم نمیآمد از سوی دیگر، خرد شده و در حال خرد
شدن بودند. بگذریم که بخش بزرگی از چپ، هم چپ روسگرای تودهای مسلک، در اجابت
منافع سیاست خارجی اتحاد شوروی و ضدیت آن با آمریکا، به عمله و اکره مرتجعترین
جناح نظام جمهوری اسلامی بدل شد و هم چپ چینگرا تحت تأثیر «تئوری سه جهان» به
خدمت جناح دیگر رژیم درآمد و هردو در این روند تن به رذائل بسیار علیه جنبشهای
آزادیخواهانه ازجمله جنبش کرد سپردند و سرانجام نیز به رسوائی و تلاشی کشیده
شدند.
ما در عالم آرمانگرائی صادقانه خود میخواستیم با استفاده
از موقعیت نیرومند کومهله، با تشکیل حزب کمونیست ایران سنگری، و اگرنشد دستکم
سرپناهی، برای چپ ایران فراهم آوریم و از تلاشی و درهم شکستن بیشتر آن در زیر
ضربات ارتجاع حاکم جلوگیری کنیم، فرصتی برای بازسازی و پیشروی مجدد در اختیار چپ
قرار دهیم و از آن طریق سیر قهقرائی جنبش را متوقف و یا کند کنیم و به نیروی جنبش
کارگری و دموکراتیک ایران ترمزی در برابر ماشین جنهمی استبداد حاکم قرار دهیم.
از سوی دیگر، کردستان هم در آن مقطع به نحو آسیبپذیری تنها
مانده بود. آرزو داشتیم و امیدوار بودیم که چپ ایران، جنبش کارگری و کل جنبش آزادیخواهانه
سراسری را هم به میدان بکشیم و کارزار وسیعتری را علیه دیکتاتوری حاکم که سخت در
کار سرکوب خلق کرد بود سازمان دهیم. کمااینکه حزب دموکرات کردستان ایران و بخصوص
شخص دکتر قاسملو هم در آن مقطع به فکر متحدانی در میان اپوزیسیون ایران بودند که
بتوانند همان نقش را بازی کنند، فشاری بر دیکتاتوری حاکم وارد کرده و باری از روی
جنبش خلق کرد بردارند. وارد شدن در اتئلاف «شورای ملی مقاومت» با مجاهدین خلق و
آقای بنیصدر چیزی جز تلاشی در همین راستا نبود. هرکدام از ما متحدانی میخواستیم
و از موقعیتمان در جنبش کردستان به عنوان وزنهای در این اتحاد سود میجستیم. حزب
دموکرات، که با شورای ملی مقاومت وارد ائتلاف سیاسی شده بود، توانست زودتر وسهلتر
خود را از آن ائتلاف بیرون کشد. برای کومهله، که وارد اتحاد حزبی شده و آن را با
بندهای ایدئولوژیک هم محکم کرده بود، همان ننتیجه اما متأسفانه خیلی دیرتر و
زیانبارتر حاصل شد. نه ما و نه حزب دموکرات سرانجام نتوانستیم، در غیاب جنبشهای
بزرگ سرتاسری علیه جمهوری اسلامی و نیز در غیاب تحولات منطقهای مساعد، با این
ائتلافها و اتحادها سیر تسلط و تحکیم رژیم دیکتاتوری مذهبی در ایران را متوقف
کنیم. متأسفانه در آن دوران جنبش دموکراتیک و جنبش کارگری ضعیفتر و نامتشکلتر و
ناآمادهتر از آن بودند که بتوانند حرکت قهقرائی جامعه ایران بسوی پرتگاه
دیکتاتوری تمامیتخواه شبه فاشیستی جمهوری اسلامی ایران را متوقف کنند. زمستان
استبداد فرا رسیده بود.
اما علاوه بر تفوق خردکننده استبداد مذهبی که منجر به کشتار
و متلاشی شدن نیروهای چپ و تضعیف شدید جنبش کارگری شده بود، مطالعه و بررسی واقعبینانه
وضعیت گفتمانی و سازمانی چپ ایران نیز باید ما را به این نتیجه میرساند که شرائط
برای تشکیل یک حزب کمونیست در ایران، با یا بدون کومهله، وجود ندارد. استبداد
سلطنتی به سرعت جای خود را به استبداد به
مراتب خطرناکتر تمامیتخواه مذهبی داده بود و فرصت رشد و پختگی و کسب پایه اجتماعی
را از گفتمانها و نیروهای سیاسی، ازجمله چپها، گرفته بود. ضربات خردکننده ارتجاع
بر زمینه گیجسریها و توهمات و پراکندگی خود چپ و نفوذ کمعمق آن در میان جامعه،
چند برابر مهلکتر اثر میکرد.(5) کادر و نیروی انسانی چپ کم نبود، اما هیچ گفتمان
محکخورده و مقبولیتیافتهای نضج نگرفته بود. ما بر آهن سرد میکوبیدیم.
گذشته از همه اینها و حتی در صورتی که سایر شرائط نیز
آماده میبود، به دلائلی که بازخواهم گفت، اصولاً کومهله نباید در تشکیل چنین
حزبی مشارکت میکرد. بگذارید روی این نکته اخیر مکث کنیم.
با ادغام در یک حزب سراسری، ما این ضرورت حتمی را که
کردستان و جنبش آن، به دلائل تاریخی و سیاسی، حزب سیاسی مستقل خود را میطلبد و
اصلاً خود کومهله محصول همین ضرورت است، در آن مقطع نادیده گرفتیم و عواقب منفیاش
را هم دیدیم. به اعتقاد من وجود احزاب کردستانی مستقل، حال با هر جهانبینی و
برنامه سیاسی، نماد و تبلور حق تعیین سرنوشت برای ملت کرد و به این معنی یک ضرورت
سیاسی به شمار میرود.
یک حزب سیاسی مانند کومهله که در موقعیت رهبری جنبش کرد
قرار دارد و نقش زبان حال و نماینده آن را بازی میکند، حزبی که از شرائط کردستان
برآمده و خود را پاسخگوی مسائل آن میشمارد، حزبی که در تعیین سیاستهای جنبش
کردستان، روابط آن با دیگر نیروهای کشور و نیز در تعیین سیاست خارجی این جنبش دخیل
است، حزبی که جنگ انقلابی مردم را سازمان داده و رهبری میکند و برای پیروزی آن
هزاران قربانی میدهد، حزبی که بر سر خواست کردها با دولت مرکزی میجنگد و یا با
آن بر سر میز مذاکره مینشیند، این حزب باید همچنین معرف و نماد استقلال خلق کرد
در تصمیمگیری سیاسی نیز باشد. یک چنین حزبی باید بتواند به تودههای وسیع نشان
دهد که نقطه رجوع سیاستگذاری و تصمیمگیریهایش در خود کردستان قرار دارد. جامعه
کرد در ایران باید اطمینان حاصل کند که تصمیمگیریهای سیاسی رهبری آن، در خود
کردستان و توسط نمایندگان مردم کردستان صورت میگیرد. وجود حزب کردستانی، در تمایز
با حزب سراسری، نمادی از این استقلال سیاسی و به این معنی نمادی از حق تعیین
سرنوشت است. درغیاب یک دولت منتخب کردستان که معرف و نماینده دموکراتیک ملت کرد
باشد، احزاب کرد، و در تاریخ چهار دهه گذشته کردستان ایران مشخصاً کومهله و
دموکرات، نماد چنین استقلال سیاسی و به عبارت دیگر نمادی از حق تعیین سرنوشت بوده
و هستند. اتئلاف با نیروهای دیگر در ایران طبعاً مجاز و در شرائطی مفید و گاه حتی
ضروری است، اما ادغام در یک حزب سراسری نمیتوانست با کارکرد و نقش تاریخی این
احزاب، با ضروریات سیاسی جامعه کردستان و با میل هویتخواهی و روحیات مردم آن خوانائی داشته باشد و دیر یا زود باید
تناقضات درونی و عواقب منفی خود را نشان میداد.
یک مقایسه تاریخی منصفانه و بدون ارزشداوریهای
ایدئولوژیک، نشان میدهد که این قضیه منحصر به کومهله نبوده بلکه یک پدیده عمومیتر
را بازمینمایاند. تنشهای ناگزیر ناشی از حضور در یک حزب سراسری و ضرورت انطباق
یافتن با واقعیت سیاسی جامعه کردستان، که سرانجام و به بهای سنگینی در مورد کومهله
راه حل خود را پیدا کرد، سالها قبل در مورد حزب دموکرات کردستان ایران هم خود را
نشان داده بود. وابستگی و ادغام در حزب توده ایران تنها به بهای تحمل خطاهای سیاسی
بزرگ و انشعابهای زیانبار و طی یک دوره نسبتاً طولانی از حزب دموکرات زدوده شد و
این حزب استقلال خود را بازیافت.(6)
جالب است بدانیم رهبری کومهله که حق تعیین سرنوشت را از
همان روزهای نخست جزو مبانی نگرش سیاسی خود قرار داده بود، متوجه این واقعیت بود،
این نگرانی را درک میکرد و دقیقاً برای جلوگیری از برداشتهای مخالف و برای اینکه
تصوری خلاف آنچه را که فوقاً در مورد یک حزب کردستانی گفتیم به دست ندهد و به تودههای
مردم کردستان اطمینان دهد که تصمیمگیری در مسأله کرد در اختیار کومهله باقی میماند،
مکانیسمی به نام «حقوق ویژه کومهله» اندیشید. فصل ششم اساسنامه مصوب کنگره مؤسس
حزب کمونیست ایران به تشریح و تدقیق این حقوق ویژه اختصاص پیدا کرد. براساس این
حقوق ویژه همه تصمیمگیریهای مربوط به «مسأله کرد»، از تدوین خواستهای خلق کرد
گرفته تا جنگ و یا مذاکره و صلح با حکومت مرکزی تا تنظیم مناسبات با کردهای بخشهای
دیگر کردستان همگی جزو اختیارات سازمان کردستان حزب کمونیست ایران که کماکان به
نام کومهله نامیده میشد و دارای کنگره و کمیته مرکزی منتخب خود بود، قرار گرفت.
این ترتیبات دقیقاً برای تأمین اطمینان خاطر از این بود که در امور مربوط به مسأله
ملی کرد و جنبش کرد، این کومهله کردستانی و نه حزب کمونیست سراسری است که تصمیم
میگیرد.(7)
خود این پیشبینی و تعبیه این مکانیسم حقوق ویژه، نشان
تشخیص سیاسی کومهله و نگرانی وی از پیامدهای منفی مشارکت در یک حزب سراسری بود،
ولی حوادث سالهای بعد نشان داد که این نوع مکانیسمها تا چه حد ناقص و در مقابل
بحرانها ناکارآمد و در عین حال تا چه حد از سطح شعور و خودآگاهی ملی کردها عقبند.
اما گذشته از برخورد ارادهگرایانه و غیرواقعبنیانه به سیر
تحولات جامعه ایران وبه توان و مقدورات چپ ایران و جنبش کارگری در آن دوره، و نیز
علاوه بر نایده گرفتن نیازها و مقتضیات جامعه و جنبش کردستان که ما را به عدم
مشارکت در تشکیل یک حزب سراسری دعوت میکرد، ناهمخوانی تاریخی دیگر اینکه ما در
دورهای به ایجاد حزب کمونیست ایران پرداختیم که این گرایش در سطح جهان رو به افول
داشت. ما اصولاً نمیباید یک حزب «کمونیست»، حال در هر قالبی، تشکیل میدادیم.
سالهای سال بود که کمونیسم در اذهان عمومی کشورهای پیشرفته
سرمایهداری نه با مفاهیم رهائیبخش، نوگرایانه و انساندوستانهای که آثار مارکس
عجین از آنهاست، بلکه با تجربه اتحاد شوروی، با فجایع دوران استالینیسم، با اعدامها
و ترورها و خفقانها و تبعیدها و تصفیههای خونین، با مجمعالجزائر گولاگ، با
اشغال و سرکوب جنبشهای آزادیخواهانه مجارستان و چکسلواکی و لهستان، و از سوی
دیگر با عواقب مرگبار و قحطیآفرین «جهش بزرگ به پیش» مائوتسه تونگ، با فجایع
«انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی» چین و بسیاری پدیدههای دیگر از این قبیل توأم و
تداعی میشد. نامگذاری جنبشهای مترقی و عادلانه تحت عنوان «کمونیسم»، جز در میان
اقلیتی محدود دیگر نه فقط نیروئی برای کسی کسب نمیکرد بلکه باعث رمیدن اکثریت
مردم و ازجمله خود طبقه کارگر در کشورهای پیشرفته میشد. آمار میزان رأی این گونه
احزاب در انتخاباتها و کاهش مداوم و سال به سال آن همین پدیده را نشان میداد.
امروز که دیگر جای خود دارد. بسیاری از چپهای کشورهای غربی دیگر حاضر نبودند با
کمونیسم تداعی شوند و به عنوان تمایز خود را سوسیالیست، چپ نو و چپ مستقل مینامیدند.
بگذریم از خیل بزرگ نخبگانی که، برخلاف دهههای اولیه قرن بیستم، تحت تأثیر مخرب
«تجربه شوروی»، «تجربه سوسیالیسم واقعاً موجود» و سپس «تجربه چین» بکلی از چپ
بریده بودند. اما گوئی این تجربه جهانی هنوز مدت زمانی طولانی میطلبید تا در
اذهان چپهای جهان سومی نیز رسوخ و نفوذ کند.
پیشرفتهای سالهای اولیه اتحاد شوروی، که آن هم با تحمیل
فجایع بزرگ انسانی به کف آمده بود، در دنیای پس از جنگ دوم جهانی به تدریج بیشتر و
بیشتر در مقابل رشد شتابان کشورهای سرمایهداری رنگ میباخت. در حالیکه در غرب
مصرفگرائی جامعه را در خود غرق کرده بود، بوروکراسی ممتاز حاکم در اتحاد شوروی و
کشورهای اروپای شرقی با اقتصاد دولتی نیمه ورشکسته خود دیگر به هیچ وجه قدرت تأمین
معیشت شایسته تودههای مردم خود را نداشت. در حالیکه به بار نشستن جنبشهای
اجتماعی مترقی در غرب، تعمیق دموکراسی و تثبیت تدریجی حقوق بشر در این کشورها را
نتیجه میداد، در کشورهای بلوک شرق برعکس رژیمهای پلیسی با اتکا به تهدید تانکهای
اتحاد شوروی مدام در حال نقض حقوق اولیه شهروندان خود بودند. درکل، هیچ جاذبه و
گیرائی خاص و هیچ نمود درخشانی در نظامی که بنام کمونیسم در جهان متداول بود به
چشم نمیخورد.
در مقام دفاع به خود میگفتیم: ما را چه باک، ما که هرگز
اتحاد شوروی را نمونه سوسیالیسم ندانسته و آن را جز سرمایهداری دولتی ننامیدهایم.
این البته در سطح انتزاعی درست بود و مرزبندی فکری و سیاسی خط ما را نشان میداد،
معهذا همین نظام در چشم جهانیان و در حافظه بشریت به نام «کمونیسم» ثبت شده بود.
تلاش یک حزب محدود در یک سرزمین جهان سومی بنام کردستان برای شوریدن علیه این
واقعیت جهانشمول و عوض کردن نظر اکثریت قریب به اتفاق ساکنان کره زمین در مورد
«تعریف درست» کمونیسم و جدا کردن آن از تجربه تاریخی-جهانی این پدیده، کاری عبث و
از حد توان و مقدورات ما و رسالت ما بیرون بود.
هنگامی که سوسیال دموکراسی اروپا به دنبال جنگ اول جهانی
نتوانست حساب خود را از دولتهای درگیر جنگ جدا کرده و سیاست انترناسیونالیستی
محکمی را که لازمهاش به چالش کشیدن دولتهای خودی در حال جنگ بود اتخاذ کند،
بسیاری از مارکسیستها اعلام کردند که جامه سوسیال دموکراسی دیگر چرکین و آلوده
شده و باید از این نام دست کشید. و حال آنکه معایب و ایرادات سوسیال دموکراسی در
مقطع جنگ جهانی اول به گرد پای آلودگیها بلکه فجایع و جنایاتی که طی دهها سال
تحت نام کمونیسم صورت گرفته نمیرسد. تصادفی نیست که بیش از نود درصد احزاب
کمونیست سابق نام خود را عوض کردهاند. اما مرغ «حزب کمونیست ایران» در کردستان
کماکان یک پا دارد و هیچکدام از این تجربههای تاریخی و واقعیات اجتماعی دوره
معاصر گردی هم بر دامنش نمینشاند.
وبالأخره اشکال دیگر ما در تشکیل حزب کمونیست ایران این بود
که از بین همه پیغمبران جرجیس را انتخاب کرده بودیم. همکار و همقطاری که در امر
تشکیل حزب کمونیست ایران برای خود برگزیدیم، یعنی گروه «اتحاد مبارزان کمونیست»،
به هیچوجه استحقاق جایگاهی را که یافتند، و در واقع ما به آنها دادیم، نداشتند.
به جرأت میتوانم بگویم که هم کاسه شدن با آنها حتی بسیاری را در میان محافل چپ
که تا آن موقع دوست و مدافع کومهله بودند از ما رماند. بارها گفتهام که تشکیل
حزب کمونیست ایران موقعیت کومهله را در چپ ایران نه تقویت بلکه تضعیف، و حتی
تخریب، کرد. درست این بود که در مورد اتحاد مبارزان هم، همان طور که در مورد
بسیاری از آزادیخواهان و چپهای ایران عمل کرده بودیم، برخورد میکردیم: در کمال
احساس مسئولیت، به آنها سرپناه و امنیت و احترام عرضه میداشتیم، اما آنها را
شریک سفره حزبمان نمیکردیم. نشست و تبادل نظر، مطالعه و مناقشه بحثهایشان و گوش
دادن به صحبتها و پیشنهادهایشان، درست مانند خیلیهای دیگر از مبارزانی که با
طیفی از عقاید گوناگون به کردستان میآمدند و برای مدتی با ما نشست و برخاست پیدا
میکردند، میتوانست کار سودمند و قابل درکی باشد، ولی کلید صندوقخانه حزبمان را
چرا تحویلشان دادیم؟ دریک کلام، چرا با آنها حزب تشکیل دادیم؟ مشکل اساسی در
اینجا بود.
احساس نزدیکی فکری به ادبیات «مارکسیم انقلابی» که از طرف
گروه «اتحاد مبارزان کمونیست» منتشر میشد و جسته و گریخته به کردستان میرسید، به
دوره قبلتر برمیگشت، یعنی به دورهای در سالهای 1358 و1359 که کومهله داشت جامه
ناسازگار خط کنگره اول را از تن به در میکرد و در جستجوی پاسخهای تئوریک برای
راهگشائی دوره جدید خود بود. ضدیت بیابهام با جمهوری اسلامی، دفاع صریح از جنبش
کرد و حق تعیین سرنوشت، توأم با طرح جدیدتر و اصیلتری از نظریات مارکس، ادبیات
موسوم به «مارکسیم انقلابی» را، که هنوز نویسندگانش را ندیده بودیم، از جذابیتی در
کومهله برخوردار میکرد. ذکر نام اتحاد مبارزان کمونیست در مقدمه قطعنامههای
مصوب کنگره دوم در بهار 1360 نقطه عطفی در حیات آن گروه و مقدمهای برای آشنائی آنها
با کومهله شد. مهر تأییدی که در آن سند از کومهله دریافت کردند، در کنار شرائط
امنیتی روز به روز دشوارتری که همه فعالان چپ و آزادیخواه ایران را در تهران تهدید
میکرد، موجب آمدن رهبران این گروه به مناطق آزاد کردستان و ایجاد آشنائیهای
اولیه شد. یادآوری مختصر این تاریخ صرفاً برای آشنائی نسل جدید خوانندگان با سابقه
مسأله بوده و طبعاً هیچ مشروعیت و حقانیتی به تصمیم نادرست بعدی ما در ایجاد وحدت
حزبی با آنها نمیدهد و به هیچ وجه صحت نقدهای بعدتر من از رهبران این جریان را
زیر پرسش نخواهد برد.
همان طور که از خلال مقالات این مجموعه پیداست، من از بیش
از دو دهه پیش عرصه به عرصه به نقد بیمجامله و همهجانبه میراث کمونیسم کارگری
دست زده و به منظور گسست قطعی از آن طرز فکر و بیرون آوردن کومهله برای همیشه از
آن شیفتگی ایدئولوژیک زیانبار به تفصیل گفته و نوشتهام و مقالاتی که در این
مجموعه میبینید، بخشی از آن انبوه است. ضمناً برای اینکه در هیچ زمینهای ابهامی
باقی نگذاشته باشم، سالها پیش در نشستی در کشور سوئد بیمهابا و بی لکنت زبان نقش
خود را نیز در بوته بررسی و نقد قرار داده و گفتار آن نشست را در صدها نسخه سی.دی.
تکثیر و توزیع کردهام.
مقالاتی که در این مجموعه گردآوری شدهاند، تلاش ما را در
روند این نقد و گسست معرفتی نشان میدهند و امید است که خواننده را در فهم و تشخیص
بهتر مسائل نظری و سیاسی آن دوره یاری دهند. اما اهمیت این مباحث تنها در جنبه
تاریخی آنها نیست. هدف دیگر من از گردآوری و نشر دوباره این نوشتهها مخاطب قرار
دادن مبارزان جوانی است که امروزه در کردستان در جبهههای گوناگون نبرد علیه
جمهوری اسلامی و برای آزادی و عدالت و حقوق مردم کرد میرزمند. مایلم به همرزمان
جوانم یادآوری کنم که مطالعه و آشنا شدن با این مباحث نظری، به شناخت بهتر
امروزمان در قبال مسائلی که جنبش ما پیش رو دارد و همچنین به احاطه بیشتر بر جنبههای
گوناگون جهانبینی و خط مشی کومهله کمک میکند و امیدوارم که آنان دقت و حوصله
کافی در مطالعه این کتاب به خرج دهند. وانگهی، بحثهائی که من نزدیک به بیست سال
قبل به میان آوردم و نقدهائی که مطرح کردم، متأسفانه هیچوقت به اندازه کافی مطالعه
و مورد بررسی قرار نگرفت و سالهاست که در دسترس هم نمیباشد. امید من این است که
این نوشتهها، در کنار مباحث نظری و سیاسی جدیدتر ما، بار دیگر مطالعه و بررسی شود
و به گسترش و تحکیم پایههای نظری کومهله درمیان نسل جدید فعالان خدمت کند.
همان طور که در مقالات این مجموعه مشاهده خواهید کرد، مباحث
انتقادی من ابتدا در تقابل با کمونیسم کارگری و جنبههای گوناگون این دیدگاه و
نماینده و تئوریسین آن منصور حکمت آغاز میشود و سپس به نقد خود حزب کمونیست
ایران، که خود من در آن مقطع عضوش بودم، منتهی میشود. این مسیر، از نظر من، منطقیترین
مسیری است که یک نقد جسورانه میتوانست طی کند. نقد و وارسی تجربه حزب کمونیست
ایران و سیاستهای آن، که به هیچ وجه تنها به من محدود نبود بلکه به یک جنبش دامن
زد، سرانجام به جدائی فکری و عملی کامل ما فعالان «خط بازسازی کومهله» از حزب
کمونیست ایران و از ایدئولوژی رسمی آن انجامید. قصد من شرح رویدادهای آن دوره نیست
اما روشن کردن مسیر فکری خود من در این پروسه شاید خالی از فایده نباشد.
خود من در مقطعی با «کمونیسم کارگری»، در روایت اولیهاش،
نزدیکی داشتم و آن را راهی برای علاج فقدان پایه اجتماعی و کارگری حزب کمونیست در
ایران میدانستم.(8) نه
تنها من بلکه بسیاری از کادرها و اعضای کومهله از اینکه حزبی که با اتکاء به توان
و پتانسیل و محبوبیت کومهله در ایران ایجاد کردهایم، در بقیه ایران یا در بخش
«سراسری» چندان رشدی به خود ندیده، نفوذ و موقعیتی کسب نکرده و در میان کارگران و
نیز نخبگان سیاسی و روشنفکری چپ ایران به جائی نرسیده خوشحال نبودیم و دنبال راهی
برای رفع این کمبود میگشتیم. اولین باری هم که منصور حکمت بحث کمونیسم کارگری را
مطرح کرد دقیقاً انگشت بر همین کمبود گذاشت، کومهله را به عنوان یک نمونه مثبت و
یک مدل موفق از داشتن پایگاه اجتماعی معرفی کرد، و گفت و نوشت که تنها بخشی از حزب
کمونیست که او به آن دلخوشی و امید دارد همان کومهله است و بقیه حزب برای رفع
کمبود پایه اجتماعی خود باید کومهله را الگو قرار دهد. علت اقبال اولیه بحثهای
کمونیسم کارگری در میان کادرهای کومهله نیز همین بود. بیان واقعیت خیلی روشنی
بود، ولی از زبان کسی که خود از کومهله نیامده و همان «بخش سراسری» را نمایندگی
میکرد، خوشایندتر و قانعکنندهتر مینمود.
اما، به دلائلی که درک آن مشکل نیست، این کمبود حزب کمونیست
ایران برطرف نشد و نمیتوانست بشود. شرائط اجتماعی، سیاسی و فکری برای چنین تحولی
وجود نداشت. یک بار و دوبار و چند بار کومهله را برای دیگران الگو و سرمشق قرار
دادن و تشویق و ترغیب بخش «سراسری» برای تأسی به آن قابل درک بود، ولی وقتی یک سال
و دو سال و چند سال طول کشید و این نهیب درعمل حاصلی نداد و اثری از فعالیتهای
«بخش سراسری» پیدا نشد، باید فکر دیگری کرد. کومهله که کار خودش را، در میان خون
و آتش و در زیر فشار سنگین ماشین جنگی جمهوری اسلامی، کرده بود و داشت میکرد. در
کار کومهله هم مثل هر جریان دیگر کمبود وجود داشت، اما ربط حیاتی آن به جامعه
کردستان، به تودههای کارگر و زحمتکش و به جنبش اجتماعی مردم غیرقابل انکار بود.
مسئولیت سوت و کور ماندن حزب کمونیست ایران در بقیه کشور و معضل فقدان هرگونه ربط
و پیوند با طبقه کارگر ایران را کس دیگری باید به عهده میگرفت.
ناکامی پروژه حزب کمونیست ایران در «بخش سراسری» و بیربطی
آن به جامعه، به کارگر و به جنبش هر روز بیشتر مشهود میشد. بنابراین دیر یا زود
حزب کمونیست ایران زیر سؤال میرفت و مسئولان غیرکومهلهای حزب کمونیست ایران،
مسئولان «بخش سراسری» که همان صاحبان اصلی پروژه ناموفق تشکیل حزب کمونیست ایران
بودند، باید پاسخگو میبودند.
برای آنان، در غیاب یک تحلیل واقعی و مسئولانه، موقعیت
دشواری بود: چنانچه به ناکامی پروژه حزب کمونیست ایران اذعان میشد، کومهله با
ریشههای عمیق اجتماعی و پایگاه مردمی نیرومندش، با خیل عظیم هوادارانش، با هستههای
تشکیلاتی فراوانش، با نیروهای پیشمرگ رزمندهاش و با مسئولیتهای سنگینش در جنبش
رهائیبخش کردستان سرجای خود باقی میماند و احتمالاً با همان نام سابق خود با هر
دشواری به کار ادامه میداد. ولی تکلیف رهبران خودگمارده پرولتاریای ایران با
پروژه ناکامی که روی دستشان مانده بود چه میشد؟ «کمونیسم کارگری» در اساس خود
محصول این ناکامی، واکنش به این ناکامی و در فاز متأخر خود پاسخ ریاکارانه و
خودفریبانهای به آن و نوعی فرار به جلو برای لاپوشانی این شکست بود. از این لحاظ،
کمونیسم «کارگری» بیمسماترین اسم دنیاست، زیرا علم کردن این عنوان دقیقاً محصول
معضل بیربطی به کارگر و به جامعه و واکنشی در مقابل این بیربطی بود. پرده آخر
کمونیسم کارگری نزد ما، یک «انقلاب ایدئولوژیک» برای توجیه این ناکامی و حماسه
ساختن از شکست بود.
توجیه این ناکامی چشمگیر جز با فرافکنی ممکن نبود. این جاست
که «بزبلاگردانی» لازم میآید تا تمام کاسه کوزههای فقدان پایه اجتماعی حزب
کمونیست در ایران بر سرش شکسته شود. همان طور که در «رئوس یک بررسی انتقادی از
تجربه حزب کمونیست ایران» نوشتهام:
«اولین مباحث کمونیسم کارگری، که تقریباً همزمان با کنگره
پنجم کومهله و کنگره دوم حزب کمونیست (در تابستان 1365) مطرح شد و سمپاتی وسیعی
در میان حزب پیدا کرد، به نحو آشکاری این واقعیت را که حزب کمونیست، منهای بخش
کردستان آن یعنی کومهله، کارگری و اجتماعی نیست بیان میکند، «کمونیسم کارگری» را
راهی برای پرکردن این شکاف و اجتماعی شدن کلیت حزب معرفی میکند و کومهله را به
عنوان الگوی مثبتی که «بخش سراسری حزب» باید آن را سرمشق قرار دهد میشناساند. این
تفسیر، که مشاهده بمراتب واقعبینانهتری بود، طی زمان و بنا به مصالح خود
سرمداران کمونیسم کارگری، کاملاً وارونه شد.» (همان جا) و در ادامه:
«دیر یاز زود حزب کمونیست ایران باید به خود و به جامعه
بیرون خود در قبال نرسیدن به اهداف اعلام شدهاش توضیح میداد. گرچه در آن موقع
اثر روشنی از اختلافات بزرگی که بعداً پیش آمد مشهود نبود، اما منطقاً قابل تشخیص
بود که که نوک تیز این جوابخواهی دیر یا زود متوجه چه بخشی و چه کسانی خواهد شد.
دیر یا زود ممکن بود زمان حسابرسی فرا رسد
و آن وقت از همه تشکیلدهندگان حزب کمونیست خواسته شود که سرمایه اولیه خود در
تشکیل این حزب، و رشد آن را طی این سالها نشان دهند. صاحبان و متولیان صندوقهای
خالی در حزب کمونیست ایران نمیتوانستند تا ابد تحت عنوان جنبه امنیتی از حساب پس
دادن طفره روند. ماجرای کمونیسم کارگری در واقع واکنش پیشگیرانهای بود در مقابل
آنچه هنوز اتفاق نیفتاده بود اما بناگزیر در آینده رخ میداد.» (همانجا)
«پس به جای بررسی و تشخیص واقعبینانه دلائل اجتماعی و
سیاسی این پدیده (یعنی پانگرفتن اجتماعی حزب کمونیست در ایران) و چارهاندیشی برای
آن، این بار «چرخشی» در مباحث کمونیسم کارگری پیدا شد: کومهله از نقطه قوت حزب
کمونیست ایران، از سرمشق و الگوی اجتماعی بودن، به نقطه ضعف و به عامل بازدارنده
کارگری شدن حزب تبدیل شد، پیشینه انقلابی آن ابتدا زیر سؤال رفت و سپس آشکارا نفی
و طرد شد، پیوندهای اجتماعی آن در کردستان و با جنبش کردستان به مثابه نقطه ضعف و
و مخل و مغایر با سوسیالیسم شناخته و انکار شد، و سرانجام در مقطع خاصی انگ
ناسیونالیست به آن چسپانیده شد...
از نظر منصور حکمت و به تبع آن کسان دیگری که به اصطلاح بخش
سراسری را نمایندگی میکردند، و اتفاقاً طی زمان هرچه بیشتر منحصراً نمایندگی میکردند،
باید فکری به حال این وضع میشد. پس، در غیاب یک تشخیص واقعی و صادقانه، «راه حل»
دیگری طرح شد: اگر بخش سراسری را نمیشد مثل کومهله کرد، کومهله را مثل بخش
سراسری کنیم، اگر حزب (کمونیست ایران و بخش سراسری) را نمیتوانیم آباد کنیم، کومهله
را خراب کنیم. این مضمون واقعی «راه حل» کمونیسم کارگری بود.» (همان جا)
نمونهای از این نوع «راه حل»های وارونه و بیمارگونه دوره
عروج کمونیسم کارگری را در مسأله به اصطلاح «عضویت کارگری» و یک بام و دو هوای آن
میتوان ملاحظه کرد. در «بخش سراسری» حزب، که مدتها بود دیگر کسی از ایران سراغش
را نمیگرفت و نامهنگاریهای سابق از داخل نیز دیگر داشت به سمت صفر میل میکرد،
قطعنامه پرطمطراقی تحت عنوان «عضویت کارگری» صادر کردند که برطبق آن همه کارگران
ایران، بدون اینکه روحشان هم خبر داشته باشد، «عضو» حزب کمونیست ایران به حساب میآمدند.
در دنیای سوررئالیستیای که منصور حکمت برای پیروانش درست میکرد، کارگران ایران،
فعالان و دستاندرکاران جنبش کارگری، بدون کوچکترین علقه و ربطی، بدون کمترین
پیوندی با این حزب، بدون کوچکترین ابراز تمایلی، عضو حزب ایشان تلقی میشدند.
فقدان ارتباط واقعی با کارگر و جنبش کارگری و جامعه کارگری در «این جهان» فانی،
خودفریبانه با ایمان به «آن جهان» باقی که در آن همه کارگران عضو حزب ایشانند تشفی
مییافت.
اما جالب اینکه در کردستان، که در سختترین شرائط و در زیر
شدیدترین فشارهای امنیتی، هر روز جمع جدیدی از جوانان مبارز، که اکثراً هم وابسته
به خانوادههای کارگر و زحمتکش بودند، با دل و جان به عرصههای گوناگون فعالیت
کومهله میپیوستند، در آنجا برعکس قطعنامه دیگری به نام «عوامل بازدارنده عضویت
در کردستان» صادر میشد و تحت این عنوان که در کردستان گرایشهای عقبماندهای
وجود دارد، از حزب کمونیست ایران میخواست که در عضوگیریهای خود در کردستان
دوچندان احتیاط کند. گوئی گرایشهای عقبمانده در جاهای دیگر ایران و ازجمله در
میان جامعه کارگری ایران، که بنا به تعریف و از پیشی عضو به حساب میآمدند، وجود
ندارد و اعضای این بخش همگی آزاداندیش و از قید تعصبات جنسیتی، قومیتی و مذهبی
فارغند. تازه باوجود ابراز این گونه مواضع شوونیستی، شرم نکرده و زمین و زمان را
هم به ناسیونالیسم متهم میکردند.
باری، سرنوشت بعدی آن جدال، زدن ضربات تخریبی شدید به کومهله
و رفتن فاتحمأبانه کمونیسم کارگری و سپس آغاز قوس نزولی آن و در مراحل بعدتر
بازسازی و رشد مجدد کومهله و ترکیدن حباب دولت مستعجل کمونیسم کارگری، اکنون مد
نظر من نیست. اما میبینید که اساس بحران، بحرانی که کمونیسم کارگری پاسخ معیوب و
خودفریبانه و فرافکنانهای به آن بود، بحرانی که از آن موقع تا بحال ادامه داشته و
پس از سی سال هنوز هم راه حلی برایش یافت نشده، عبارت از این است که چیزی به نام
«بخش سراسری» حزب کمونیست ایران، تشکیلاتی خارج از کردستان و سازمان کردستان آن،
هرگز نتوانست شکل بگیرد و به طریق اولی اکنون نیز وجود خارجی ندارد. من بیست سال
پیش به این باور رسیدم که حزب کمونیست ایران چیزی بیشتر از سازمان کردستان همان
حزب نیست. اصرار غیرتاریخی و توسل به آرایههائی مانند برگزاری «کنگره حزب کمونیست
ایران» و انتخاب کمیته مرکزی برای آن هم هرگز نتوانسته این واقعیت عریان را
بپوشاند بلکه صرفاً یک توهم سازمانیافته و نهادینه شده را به نمایش میگذارد.
هنگامی که دو دهه پیش جرأت ورزیده و اعلام کردم امپراطور
درواقع لباسی به تن ندارد و ما در جامعه ایران با پدیدهای زنده و واقعی به نام
حزب کمونیست ایران روبرو نیستیم، بحث من با چنان سیلی از شایعات کذب و تحریک
احساسات «پاسخ» گرفت که در حقیقت مجال
بررسی خونسردانه و علمی را از صفوف خود این حزب گرفت. و البته هدف گردانندگان آن
آژیتاسیونها نیز چیزی جز این نبود. تعصب و پرخاشگری و شخصی کردن مسائل در آن
مقطع، مجال بررسی و تعمق جدی در این مباحث را سلب کرد.(9) بنابراین امیدوارم طیف
دوستداران حزب کمونیست ایران و ازجمله نسل جوان آنها بتوانند امروزه در حال و هوائی
متفاوت این مجموعه را مطالعه کرده و بررسی و تعمق جدیتری را پیشه کنند.
باری، در این مجموعه خواننده مقالهای تحت عنوان «چرا
برنامه حزب کمونیست ایران را کنار گذاشتیم؟»، در نقد برنامه این حزب را مشاهده میکند.
این مقاله برنامهای را نقد میکند که همان موقع در حال بررسی برای تغییر و کنار
گذاشتنش بودیم و همین برای من که دست اندرکار مطالعه و تدوین برنامه جدید بودم
فرصتی بود تا با مفاهیم اساسی برنامه موجود مرزبندی و تصفیه حساب کنم. من در این
بررسی تلاش کردهام دیدگاههای حزب کمونیست ایران را که در آن برنامه منعکس بود به
نقد کشم. از مقوله «رویزیونیسم» که اصطلاح رایج و معتبر در آن دوره بود و مطالعات
بعدی من مرا به نقد این مقوله و کاربرد آن رسانده بود، تا «نیروی کار ارزان» که به
عنوان پایه اقتصادی استبداد عریان در ایران قلمداد میشد و از نظر من نادرست بود،
تا نقد تئوری «اشرافیت کارگری» که ازجمله برای توضیح رفرمیسم در کشورهای سرمایهداری
مورد استناد لنین بود و از نظر مارکسیستهای معاصر اشکالدار بود، همه اینها در
نقد برنامه قدیمی حزب کمونیست ایران بیان شده است.
این تز برنامه قدیمی که «در کشورهای تحت سلطه، که حوزههای
صدور سرمایه و سودآوری کلان سرمایههای امپریالیستی را تشکیل میدهد و در آن طبقه
کارگر و دیگر تودههای زحمتکش تحت شدیدترین استثمار قرار دارند، بقای حاکمیت
بورژوازی و حفظ منافع سرمایه امپریالیستی به طرز گریزناپذیری به نفی همهجانبه
دموکراسی و استقرار خشنترین و سرکوبگرانهترین رژیمهای دیکتاتوری بورژوازی و
امپریالیستی بستگی یافته است» نیز در کنار موارد دیگر نقد شده است. به عبارت دیگر،
این تز برنامه قدیمی حزب کمونیست ایران که «نیروی کار ارزان» و «فوق سود
امپریالیستی» بناگزیر و همواره با «دیکتاتوری عریان» لازم و ملزوم است و هیچ شکل سیاسی دیگر را برنمیتابد، تنها
دوره خاص جنگ سرد را، آن هم به نحوی ناقص و یکجانبه، تئوریزه کرده و امروزه
آشکارا نادرست است. از لحاظ روش تفکر، این تز به معنای استنتاج بلاواسطه نظام
سیاسی از اقتصاد و مناسبات تولیدی، بدون در نظر گرفتن تاریخ و سیاست و فرهنگ و
جدالها و مبارزات اجتماعی واقعی و بیانگر یک درک تقلیلگرایانه اقتصادی است.
اینها وبسیاری نکات دیگر در این مقاله همگی قابل مطالعه
هستند. با اینهمه، خود این مقاله انتقادی نیز از تصور کنونی من از جهان معاصر
فاصله بسیار دارد و تنها مقطعی در گذار من و همه ما از دیدگاههای گذشته را نشان
میدهد. همان طور که پیشتر اشاره کردم، من این نوشته را نیز با همه فاصلهای که از
آن گرفتهام، دست نخورده به خواننده جدید معرفی میکنم تا سیر تحول اندیشه کومهله
در دو دهه اخیر را بهتر و با منابع دست اول قضاوت کند.
یکی از سیاستهای ابداعی خط «کمونیسم کارگری» که من در درون
خود حزب کمونیست ایران نیز هیچگاه با آن توافق نداشتم، بحثهای مربوط به «شورا» و
«اتحادیههای کارگری» بود. دیدگاه «کمونیسم کارگری»، که خود از جریانهای فوقالعاده
حاشیهای و مریخی چپ اروپائی مانند آی.سی.سی. (10) و دیگران به عاریه گرفته شده
بود، ضدیت شدیدی با اتحادیههای کارگری را نمایندگی میکرد و در عوض شوراها را به
مثابه بدیل در مقابل اتحادیههای کارگری میدید و آن را از هم امروز قابل تأسیس میدانست.
برخلاف این تفکر که سرانجام به خط حاکم در حزب کمونیست ایران تبدیل شد، من شوراها
را شکلی که تاریخاً در دورههای خاصی از قیامهای شهری، بویژه در انقلاب روسیه و
پارهای کشورهای دیگر، به عنوان اشکال حاکمیت کارگران و تودههای قیامکننده به
عرصه وجود آمده و با افول و یا شکست قیامها هم از میان رفتند، میدانستم و
اتحادیههای کارگری را در ایران هم ممکن و هم مفید به حال جنبش کارگری ارزیابی میکردم
و نقش این اتحادیهها را نه فقط در تأمین حقوق صنفی و اقتصادی کارگران از قبیل
دستمزد، ساعات کار، قراردادهای دستهجمعی، قانون کار مترقی و نظیر اینها بلکه در
تأمین تعادل قوای سیاسی مثبت به سود دموکراسی و ترقیخواهی در جامعه مثبت و بلکه
ضروری میدیدم. منصور حکمت، همان طور که در متن نقد من خواهید دید، اتحادیههای
کارگری را ضدکارگری میدانست و آنها را «نه ممکن و نه مفید» قلمداد میکرد.
خط حاکم بر حزب کمونیست ایران، اتحادیههای کارگری را، آن
هم نه تنها در بریتانیا و اروپا و کشورهای سرمایهداری پیشرفته و دموکرات، بلکه در
جهان سوم و در کشورهای دیکتاتوریزده مثل ایران هم رفورمیست و به زعم خود
«ضدکارگری» میدانست و تلاش فعالان کارگری ایران برای ایجاد اتحادیههای کارگری را
به کلی نفی و تخطئه میکرد و در عوض شوراهای کارگری را به عنوان بدیل ارائه مینمود.
من، همان طور که از نوشته داخلی مورخ مارس 1987 برمیآید، با این دید مخالف بوده و
برعکس فکر میکردم حزب باید به تمامی از تلاشهای کارگران برای ایجاد اتحادیههای
کارگری، با هر نقدی که به آنها میشود داشت، به مثابه ابزاری برای کسب حقوق
کارگران در بازار کار و در عرصه قانونی حمایت کند. ضمناً این اتحادیهها را بخصوص
در کشوری مانند ایران ابزارهای نیرومند سوق دادن کل جامعه به طرف دموکراسی و حقوق
مدنی میدانستم. غیرقابل قبولتر از همه در دیدگاه حکمتیها اینکه از خود شوراها
نیز نه کل ساختار آنها بلکه تنها «مجمع عمومی» را که اولیهترین سطح تجمع کارگران
بوده و فاقد هرنوع ساختار ادامهکار میباشد تحت نام شورا معرفی میکرد. به این
ترتیب کارگران را نه فقط از ساختار بادوام و شناخته شده اتحادیهها بلکه از
شوراهای واقعی هم محروم مینمود و تنها تجمع اولیه و هرازگاهی مجمع عمومی را به
عنوان شورا قالب میکرد. این را هم باید بگویم که تقریباً تمام فیل هوا کردنهای
من درآوردی کمونیسم کارگری از همین سنخ بود.
من خواننده علاقمند را به مطالعه جدی دو نوشته خودم در این
رابطه دعوت میکنم. نوشته اول، تحت نام «ملاحظاتی در باره اتحادیههای کارگری و
برخورد حزب ما به آن»، که امروزه نزدیک به سی سال از آن میگذرد، اظهارنظری داخلی
است که من بعدها در شماره دوم نشریه افق سوسیالیسم آن را منتشر کردم. نوشته دوم
تحت نام «تشکلهای کارگری: لزوم یک نگرش و یک سیاست جدید»، بویژه محصول ماهها
پژوهش فشرده من در منابع مربوط به شوراها و اتحادیههای کارگری، مطالعه دیدگاههای
گوناگون و تلاش برای جوابگوئی مستدل است. تصور میکنم در آن بررسی توانسته باشم با
استناد به تجربههای تاریخی و اتکا به تحلیل نظری، تئوریپردازیهای ولنگارانه و
غیرمستند منصور حکمت و همچنین متد و روش تفکر نادرست او را نه فقط در رابطه با بحث
شوراها و اتحادیهها بلکه به طور کلی نشان داده باشم. خواننده باید توجه داشته
باشد که هنوز هم حزب کمونیست ایران در این زمینه، و متأسفانه در بسیاری از زمینههای
دیگر، کماکان ریزهخوار تئوریک منصور حکمت و کمونیسم کارگری اوست و از به دور
افکندن این کهنه میراث ناتوان مانده است.
یکی از نوشتههای دیگر این مجموعه که نیاز به معرفی کوتاهی
دارد، تحت عنوان «این حباب کی میترکد؟»، جدلی است با منصور حکمت برسر قیام مردم
عراق و بویژه کردها علیه رژیم صدام به دنبال حمله آمریکا به این کشور در سال 1991
که خود به دنبال اشغال کویت توسط ارتش عراق روی داد. در این نوشته، که اکنون بیش
از بیست سال از آن میگذرد، من به مواضع غلط، استدلالهای نادرست، اتهامهای
غیرمستند و ادعاهای ساختگی منصور حکمت و بعضی از پیروانش پاسخ داده و طی آن از
حقانیت قیام مردم عراق و بهویژه کردستان عراق علیه رژیم سفاک و سرکوبگر صدام
حسین و از حقانیت کومهله و شخص خودم در پشتیبانی از این قیام دفاع کرده و در ضمن
آن از جنبش کردستان ایران و از نقش پیشرو و انکارناپذیر کومهله در تاریخ این جنبش
نیز به دفاع برخاستهام. این مقاله تاریخ سال 1375 یعنی چندین سال پس از خود قیام
عراق و پس از مجادلات اولیه ما بر سر آن را برخود دارد. اما خود اختلاف نظر ما بر
سر قیام عراق و مواضع متفاوتی که در همان موقع گرماگرم در قبال آن رویدادها
گرفتیم، آخرین دانه کاهی بود که کمر شتر را شکست. سربرکشیدن اختلافهای شدید بر سر
این قیام و برخورد نسبت به آن، جدائی کمونیسم کارگری را قطعیت بخشید و تسریع کرد.
من بر این باورم که درگرفتن اختلافات جدی بر سر این موضوع، شخص منصور حکمت را
متقاعد کرد که باوجود شمار قابل ملاحظه پیروانی که در میان کادرهای کومهله یافته
بود ولی راهی برای تسلط بر کومهله و متلاشی کردن آن ندارد و بنابراین باید
سناریوی خود را به «رفتن» تغییر بدهد.
منصور حکمت، همان طور که در مقاله «حباب...» نشان دادهام،
چیزی به نام قیام مردم عراق، چیزی به نام یک خیزش تودهای علیه حکومت دیکتاتوری
صدام، چیزی به نام یک جنبش مترقی و مشروع و قابل دفاع در کردستان را به رسمیت نمیشناخت.
او از همان روزهای اول این قیام در یک سمینار داخلی به صراحت این حرکت را
«ارتجاعی»، «یک پانزده خرداد دیگر»، «ادامه صرف جنگ آمریکا» و «ادامه عملیات توفان
صحرا» میدانست و بدون هیچ ابهام و دغدغهای آن را نفی و تخطئه میکرد. من، برعکس
و از همان روزهای اول، قیام مردم عراق، ابتدا شیعیان در جنوب و سپس کردها در شمال،
را قیامی مردمی و حرکتی مشروع و برحق علیه یک رژیم دیکتاتوری سفاک و شبهفاشیستی
میدانستم. این واقعیت که این قیام براثر ضعف رژیم صدام به دنبال شکست در جنگ با
آمریکا درگرفته بود، از نظر من کاملاً طبیعی و قابل درک بود و ذرهای هم از حقانیت
آن نمیکاست.
بسیاری از انقلابها و جنبشهای اجتماعی بر اثر شکست
دیکتاتوری حاکم در یک جنگ خارجی روی داده و چه بسا به پیروزی هم دست یافتهاند.
مگر کمون پاریس به دنبال شکست ارتش فرانسه در نبرد با پروس اتفاق نیفتاد؟ مگر
انقلاب 1905 روسیه تحت تأثیر شکست روسیه تزاری در جنگ با ژاپن درنگرفت؟ مگر خود
انقلاب اکتبر تحت تأثیر جنگ اول جهانی و ضرباتی که رژیم تزاری در این جنگ متحمل شد
و گسیختگیهائی که در این جنگ به خود دید، صورت نگرفت؟ و مگر لنین شعار «تبدیل جنگ
امپریالیستی به جنگ داخلی» را دقیقاً با این هدف و به این معنا نمیداد که از ضعفهای
رژیم دیکتاتوری «خودی» که براثر یک جنگ خارجی پیش میآید باید برای شعلهور ساختن
انقلابهای داخلی استفاده کرد؟ مگر رژیم سرهنگان یونان به دنبال شکست این کشور در
جنگ با ترکیه و ازجمله تحت تأثیر ضعف و رسوائی ناشی از این شکست در مقابل جنبش
متعاقب مردم یونان به زانو درنیامد؟ مگر رژیم نظامی آرژانتین به دنبال شکست این
کشور از انگلستان در جنگ فالکند سقوط نکرد و جای خود را به رژیم مدنی نداد؟ و
بسیاری نمونههای دیگر.
مردم و نیروهای انقلابی در یک کشور دیکتاتوری و تحت یک رژیم
ستمگر حق دارند از شکستهای خارجی رژیم دیکتاتوری خود بهرهبرداری کرده و علیه آن
به پا خیزند، حال میخواهد جنگی که باعث تضعیف و یا شکست این دیکتاتوری شده خود
نامترقی، ارتجاعی، امپریالیستی و یا هرچیز دیگر باشد. اینها درسهای تاریخند. اما
منصور حکمت به هیچ کدام از این ها وقعی نمیگذاشت. او فکر میکرد که قیام کردها و
عروج متعاقب آنها بار دیگر جنبش کرد و مسأله کرد در عراق را، که به دنبال بمبارانهای
شیمیائی و کشتارهای موسوم به انفال به محاق رانده شده بود، زنده میکند و این نیز
به نوبه خود جنبش کردهای ایران و مشخصاً کومهله و خط و دیدگاه آن را هم تقویت
خواهد کرد. او سالها برای زدودن تدریجی فرهنگ و سنت کومهله، خوار و سبک کردن
جنبش کردستان و انداختن آن از چشم کادرها کار کرده و اکنون نگران بود که مبادا
کسانی را که طی چندین سال تزریق نقشهمند کمونیسم کارگری از به اصطلاح «جنبشگرائی»
کومهله کنده است، دوباره و در یک برآمد انقلابی از دست بدهد و آنها دوباره رجعت
به اصل کنند و همه رشتههای او تحت تأثیر این قیام مردمی پنبه شود.
پس باید تعارف و تقیه را کنار گذاشت و یک بار برای همیشه رو
در رو به جنگ خود جنبش کردستان و همه اصالت وحقانیت آن رفت، باید صفها را هرچه
زودتر و هرچه بیپرواتر جدا کرد و هرکسی را که کوچکترین پایبندی به کردستان و جنبشاش
دارد بیملاحظه نفی و طرد نمود. برای این کار باید بیمهابا به جنگ قیام مردم
کردستان عراق رفت، باید خود قیام را را نفی کرد و قیامکنندگان را مشتی مرتجع نوکر
آمریکا نامید و صدام حسین را برعکس ستایشگرانه «ناسیونالیسم میلیتانت» لقب داد که
یکتنه در مقابل آمریکا ایستاده است. همه این پشت کردن به مردم و خیانت به قیام آنها
را نیز باید با لفاظیهای چپ آراست تا بتوان به این وسیله «مؤمنان واقعی» را در یک
کیست ایدئولوژیک کاذب و خودفریبانه از گزند حقیقت حفظ کرد. در محاسبات منصور حکمت،
کسی که حاضر میشد برخلاف وجدان انقلابی خود، برخلاف همه پیشینه و سنت انقلابی
کومهله و نیز با انکار واقعیاتی که در مقابل چشمان او روی میداد، قیام برحق مردم
کردستان را نفی و تخطئه کند، دیگر تا جهنم نیز به همراه او میرفت. پر نادرست هم
حساب نکرده بود.
اثر جانبی این سیاست، تضعیف و نهایتاً خرد کردن و خوار و
خفیف کردن چپ کردستان عراق هم بود. چپ در کردستان عراق، که برای خود جائی و منزلتی
داشت، تحت تأثیر این آژیتاسیون ضدانقلابی به نفی قیام مردم خود، قیامی که خود در
آن شرکت داشت، رسید. زبونانه از خود به خاطر شرکت در قیام مردم انتقاد کرد و
شرمسارانه به خود قبولاند که تحت تأثیر امپریالیسم و ناسیونالیسم به این کجراهه
کشیده شده و به لعن و نفرین خود و قیامی که در آن شرکت کرده بود پرداخت. چپ
کردستان عراق با این کار خود را منزوی و خوار و منفور کرد، به حاشیه راند و
سرانجام برای همیشه خود را دود کرد و بهوا برد. ما بارها علیه این خودکشی سیاسی
هشدار داده بودیم. اما گریزی نبود: کمونیسم کارگری تئوری شکست، برآمده از شکست و
منتهی به شکست بود. تصادفی نیست که کمونیسم کارگری در کردستان، برخلاف همه جریانهای
انقلابی اصیل، نه فقط با قیام و برآمد جنبش رشد و نمو نکرد بلکه برعکس دچار نگرانی
و سردرگمی و تناقض شد و فقط پس از شکست قیام، پس از قدرتگیری دوباره صدام، پس از
آوارگی میلیونی مردم کردستان عراق به دنبال هجوم ارتش بعث بود که کمونیسم کارگری
بار دیگر دم درآورد و بلبلزبانی از سرگرفت. تغذیه و نیرو گرفتن کمونیسم کارگری نه
از شوروشوق و امید دوره قیام بلکه از عافیتطلبی و توابیتی بود که معمولاً با هر
شکست و پسرفت انقلاب در میان تعدادی از انقلابیون سربلند میکند.
اما این مجادلات، همان طور که فوقاً اشاره کردم، بار اول
نبود که درمیگرفت. بعضی از این پلمیکها پیشتر و درست در گرماگرم آن رویدادها،
یعنی حدود بیست و پنج سال قبل، نوشته شده و جدلهای تندوتیزی بین ما رد و بدل شده
بود.(11) به دلیل حساسیت زیادی که موضوع مورد بحث داشت و برطبق توافق، قرار شد آن
نوشتهها داخلی بمانند. به دنبال تسلط مجدد صدام بر عراق و حمله وی به کردستان که
منجر به آوارگی میلیونی کردها و خلق یک تراژدی انسانی بزرگ شد و در اوج قدرت مجدد
صدام حسین، رهبر خوشنیت کمونیسم کارگری فرصت را برای افشاگری مغتنم تشخیص داد و
نوشتههای مرا که آشکارا به آن رژیم تاخته و آن را فاشیست و ضدمردمی نامیده و در
عوض از قیام پیشتیبانی کرده بودم، علیرغم اعتراضاتی که کردیم، علنی نمود. غیظ و
نفرت وی از کومهله با وجدان و اخلاقش نسبت معکوس داشت.
مجموعه حاضر، همان طور که پیشتر هم اشاره کردم، تنها مقابله
با دیدگاههای کمونیسم کارگری و نقد آنها نیست، بلکه در ادامه خود به نقد حزب
کمونیست هم میپردازد. بگذارید بگویم که خود من دقیقاً همین مسیر فکری را پیمودم.
مرزبندی من با کمونیسم کارگری و تعمیق نقد من از آن مرا به نقد خود حزب کمونیست
ایران هم کشاند. من به تدریج و در حالیکه با نقد آثار و جوانب «کمونیسم کارگری»
کلنجار میرفتم، به طور طبیعی به این پرسش رسیدم که راستی این هیولا چرا از بین
همه جاها باید در زهدان حزب کمونیست ایران نطفه بسته و رشد کرده باشد؟
من نه از ابتدا تمامیت این مسیر را در ذهنم ترسیم کرده و نه
«پایان کار» را پیشبینی کرده بودم، بلکه فقط به تدریج و ضمن برخورد به واقعیات و
وارسی انتقادی آنها و مطالعه فشرده و بحث و جدلهای بسیار راه خود را یافتم.
مارکس در توصیف نقد انقلابی مینویسد: نقدی انقلابی است که نه از قدرتهای موجود
بترسد و نه از نتائج منطقی خود هراس به دل راه دهد. خواستهام، و امیدوارم که
توانسته باشم، همین راه را بپیمایم. هنگامی که پس از وارسی بیغرضانه و تعمق و
مطالعه و مناقشههای صریح به نتیجهای دست پیدا کرده و، به زعم خودم، راه درست را
یافته باشم، دیگر هیچ ناملایمات و ناسزائی نتوانسته است مرا از تعقیب راهم منصرف
کند. در این حالت از اندیشیدن به غیرممکنها و از شکستن تابوها نیز، ازجمله
تابوهای مشترک، و آن هم تابوهای ایدئولوژیک که چندان کمتر از تابوهای مذهبی
مقیدکننده نیستند، هراسی به دل راه ندادهام. پایبندیم به خط فکری و سیاسیم برایم
هزار بار بیش از موقعیت تشکیلاتی و حزبی ارزشمند بوده است. دو بار در تاریخ کومهله
بر سر همین اختلاف نظرها از شرکت در رهبری خودداری کرده و یا از عضویت در آن
استعفا دادهام و سپس بدون در اختیار داشتن و یا توسل به اهرم تشکیلاتی و تنها پس
از پیروزی نظری و سیاسی بوده که بار دیگر موقعیت حزبی را پذیرا شدهام.
امروزه میتوانم آرزو کنم که ای کاش زودتر و روشنتر به پارهای
از این نتائج میرسیدم، مثلاً کمونیسم کارگری را زودتر از اینها و پیش از آنکه
چندان جذب نیرو کند جدیتر به چالش میکشیدم. یا به عنوان نمونه پس از رفتن
کمونیسم کارگری من ابداً به حفظ حزب کمونیست ایران و نگاه داشتن خرابههای آن
خوشبین نبودم و این تردید و بدبینی خود را با دوستان هم بیان کردم. خود من ترجیح
میدادم که دوره جدید فعالیتمان را بار دیگر به نام واقعی خود یعنی کومهله آغاز
کنیم و شاید اگر در همان مقطع صراحتاً و با روشنی کامل از کنار گذاشتن حزب کمونیست
ایران دفاع کرده و علیرغم نظر غالب برای آن میجنگیدم، شانس موفقیت هم میداشتم و
در این صورت چه بسا دشواریهای بعدی ما نیز کمتر میشد. شاید. مطمئناً رضایت
وجدانی امروزی من بیشتر و درصورت موفقیت مشقات آن برای کومهله هم بمراتب کمتر میبود.
اما من پیش از آنکه کسی را اقناع کنم، باید حقیقت مسأله را برای خودم روشن کرده و
وجدان خود را نسبت به صحیح بودن موضعی که باید گرفت قانع کرده باشم و از آنجا که
نسبت به خود بیش از هرکس دیگر سختگیرم، همین شاید کار را برای من کندتر کرده باشد.
درعوض با اعتماد کامل میتوانم ادعا کنم که همواره و در هرمقطع مطابق وجدان و خرد
خود و در حدی که حقیقت امر و صحت تصمیمگیری سیاسی برایم محرز شده عمل نمودهام و
در صورت رسیدن به یقین از هیچ چالش و جدالی، هرچند سخت و نابرابر، ابا نکردهام.
اگر نه اولین ولی یکی از مهمترین چالشها با حزب کمونیست
ایران مسأله نقش کومهله در جنبش کردستان بود که من بلافاصله و به محض طرح آنها
در کنگره هشتم کومهله در تابستان 1374 به آن واکنش نشان دادم و در همان کنگره به
تفصیل به نقدش پرداختم. گرچه متأسفانه نتوانستم به بحثهای خودم در کنگره هشتم، که
مثل بسیاری از نوشتهها و سخنرانیهای دیگرم در اختیار حزب کمونیست ایران است،
دسترسی پیدا کنم ولی بعدها این نقدها را بسط داده و تکمیل کردم که ماحصلش را در
مقاله «نقش و موقعیت کومهله در جنبش کردستان» در مجموعه حاضر مشاهده میکنید.
اما آنچه من در کنگره هشتم به نقدش برخاستم، قبلاً به نحو
دیگری در قطعنامهها و مباحث کنگره ششم کومهله نیز آمده بود. کنگره ششم به اعتقاد
من آن نقطه عطف نظری بود که در تاریخ ما کمونیسم کارگری را بر کومهله مسلط کرد.
کل دیدگاه حاکم بر قطعنامهها و مباحث کنگره ششم، به اعتقاد من، با خط کومهله و
با دستآوردهای تاریخی آن منافات داشت. این اولین کنگرهای بود که کمونیسم کارگری
خط سیاسی کومهله در جنبش کردستان را از نو بازنویسی کرد، زیراب خط تاکنونی کومهله
را زد و به تدریج فرهنگ جدیدی خلق کرد که در آن تحقیر جنبش کردستان و تحقیر
کادرهائی که به آن باور داشتند، تحت عنوان «کادرهای جنبشی» باب شد.
تا کنگره پنجم، کومهله خط و هویت و سنتهای خود را در درون
حزب کمونیست ایران حفظ کرده بود و درواقع با حفظ آنها در این حزب شرکت داشت. از
مقطع کنگره ششم بود که این مسأله تغییر چشمگیری کرد و با دید دیگر و کاملاً
متفاوتی به جنبش کردستان نگریسته شد، جنبش آزادیبخش کردستان به عنوان تحقیر و سبک
کردن انگ «جنبش خودمختاریطلبی» خورد و تلاش میشد تا تداعی کردن خود با جنبش
کردستان و افتخار به دستآوردهای آن، سبک و بیمقدار شود. دیدگاههای حاکم بر
کنگره ششم و بحثهای نشأت گرفته از آن کومهله را از لحاظ نظری در مقابل تهاجم
بعدی خط کمونیسم کارگری خلع سلاح نمود و به تخریب و هزیمت عمومی دوره بعد میدان
داد.
من با دیدگاه حاکم بر کنگره ششم که در بهار سال 1367 برگزار
شد، به همین دلائل، مخالف بودم ولی این اختلافها را در آن موقع تنها با ابراهیم
علیزاده که دوست نزدیکم بود و شمار بسیار محدود دیگری بیان کردم. طبیعتاً چنانچه
من در کنگره حضور میداشتم باید دیدگاههای رسمی ارائه شده در آن را صراحتاً به
نقد میکشیدم. باتوجه به اینکه بیرون افتادن این اختلاف را به زیان وحدت حزب میدیدم
و اعتقاد و احترامی هم که برای وحدت تشکیلاتی قائل بودم، از شرکت در آن کنگره
خودداری کردم.
مقاله طولانی «نقش و موقعیت کومهله در جنبش کردستان»، که
اولین بار در سال 1379 منتشر شد و در این مجموعه نسخه کامل و اصلاح شده آن (ویراست
دوم، چاپ سال 1388) را ملاحظه میکنید، به اندازه کافی گویاست. در این مقاله که
نسخه بسط یافته و تکمیل شده بحثی است که در کنگره هشتم مطرح کردم، من هم نقد
تفصیلی خودم را از دیدگاه ابراهیم علیزاده که کماکان و پس از رفتن کمونیسم کارگری
نیز با زدودن میراث نظری آنها از حزب کمونیست ایران مخالفت میکرد و از این لحاظ
در جبهه فکری مقابل من قرار داشت بیان کردهام و هم نظرات اثباتی خود را در قبال
مسأله ملی در کردستان توضیح دادهام. خواننده کنجکاو ملاحظه خواهد کرد که بنیانهای
فکری و سیاسی نوشته حاضر با آنچه سی و هفت سال پیش تحت عنوان «کومهله و مسأله ملی
در کردستان» در شماره دوم نشریه «پیشرو»، مرداد ماه 1360، نوشتم یکسان است، ریشه آن به دوران
اولیه شکلگیری کومهله برمیگردد و هنوز هم دیدگاه ما را در قبال مسأله ملی در
کردستان تشکیل میدهد.
دو مقاله دیگر این مجموعه از مجله «پیام سوسیالیسم» برگرفته
شدهاند. این مقالات بیش از پانزده سال پیش و در فاصله کمی پس از جداشدن از حزب
کمونیست ایران و بازسازی کومهله به رشته تحریر درآمده و به نقد دیدگاههای حزب
کمونیست ایران اختصاص دارند و فکر میکنم امروز نیز از صحت کامل برخوردارند. خواننده
علاقمند امروزه میتواند قضاوت خود را در مورد این بحثها به عمل آورد. یکی از
مسائل ناخوشایند آن دوره کپیبرداریهای تبلیغاتی حزب کمونیست ایران از اتهامات
ساختگی و دروغپردازیهای عمدی کمونیسم کارگری بود. این رفتار ناپسند را در نوشتهای
به نقد کشیدم، اما آن را در این مجموعه نیاوردهام. امروزه با گذشت بیش از پانزده
سال از آن جدلها و با وجود همه حقانیتی که در آن پاسخ وجود داشت ولی زنده کردن
دوباره آن تلخیها را نالازم و غیرسودمند یافتم.
تصور میکنم خواننده از خلال مطالعه این مجموعه به این
برداشت خواهد رسید که جدائی ما از حزب کمونیست ایران و بازسازی کومهله، نه به
خاطر یک خرده اختلاف تشکیلاتی، چه برسد به اختلاف شخصی، نه حتی بر سر این یا آن
اختلاف تاکتیکی بلکه به معنای یک جدائی فکری و ایدئولوژیک و سیاسی پردامنه بود و
بنابراین از نقطه نظر پرنسیپهای سیاسی و حزبی کاملاً مجاز و مشروع بوده است.
فعالان خط بازسازی کومهله تا آخرین روزها و آخرین ساعتها به بهترین نحو وظائف
تشکیلاتی خود را انجام دادند، کارشکنی در کار نبود، تشکیلاتشکنی در کار نبود،
سلاح ما استدلال و توضیح، و امید ما اقناع همگانی بود. باوجود فضای سنگین و پر از
اتهام و شخصیتشکنی، به رهبران طرف مقابل بد نگفتیم و رفتار پرمتانتی در پیش
گرفتیم و از این بابت به خود میبالیم. وقتی هم که در بر روی بحثها بسته و جدائی
ناگزیر شد، ما مسبب دوریهای و بایکوتهائی هم که تاکنون از طرف آنها ادامه دارد
نبودهایم.
در پایان این مقدمه لازم میدانم پاسخی به یک ایراد احتمالی
داده باشم. آیا نقد بیمهابای حزب کمونیست ایران که پرش به کومهله و به خود من در
دورهای از حیاتمان نیز میگیرد، ما را تضعیف و در مقابل رقبا سرشکسته نمیکند؟
آیا بهتر نبود که این بحثها را در میان خودمان محدود نگاه میداشتیم؟ من ابداً
این طور فکر نمیکنم و از این بابت کوچکترین نگرانی ندارم. برعکس، این صراحت لهجه
به باور من منتهای شهامت اخلاقی و توان و استحکام نظری ما را به نمایش میگذارد.
بگذار سایر رقبا، هر که میخواهند باشند، اگر شهامت و یا بضاعتش را دارند، نصف
آنچه را که ما در این مجموعه گرد آوردهایم در مورد خود علنی کنند. وانگهی، من
برای مخاطبان خود، برای نسل جدید فعالان و نخبگان سیاسی، ارزش و احترام فراوان
قائلم و آنان را از حس انصاف و خردورزی کافی برخوردار میدانم. بگذار آنها قضاوت
کنند که آیا مطالعه مجموعه این بحثها امید و باورشان را به آینده درخشان مبارزه
ما و به طور مشخص به توانائی معنوی و اخلاقی کومهله بیشتر کرده و بر توانائی خود
آنان برای مواجهه با چالشهای آینده افزوده است یا خیر.
و بالأخره باید تأکید کنم که نقد من از تجربه حزب کمونیست ایران،
بههیچ روی کاستن از ارزش تلاشهای حماسی هزاران تن از کادرها و پیشمرگان کومهله
که سالهائی را با فداکاری و صداقت در صفوف حزب کمونیست ایران و با عشق و احترام
به آن مبارزه کردند، و یا کاستن از ارزش تلاشهای قهرمانانه فعالان تشکیلات
زیرزمینی طی آن سالها نبوده و نیست. همه آن تلاشها سزاوار ستایش و محل افتخار ما
هستند. نقد من، درست برعکس، موانعی را میکوبد که راه را بر رشد و بالندگی کومهله
سد میکردند. نقد من آن ایدئولوژی، آن نگرش سیاسی و آن سیاستها و روشهائی را
آماج میگیرد که کومهله را از تحقق نقش اجتماعی و سیاسیاش، رسالتی که بحق و به
گواهی تاریخ دهههای اخیر شایستگی ایفای آن را داراست، باز میداشتند.
فکر میکنم دیگر باید خواننده را با خود مقالات تنها بگذارم
و در پایان از همه دوستانی که در گردآوری، تایپ، تصحیح و چاپ این مقالات دلسوزانه
کار کرده و این مجموعه را فراهم کردهاند به گرمی و از صمیم قلب تشکر کنم. بدون
زحمات آنها این کار میسر نمیشد.
عبدالله مهتدی
بهمنماه 1395 شمسی، فوریه 2017 میلادی
یادداشتها:
1- گفتنی است که چه آن موقع و چه بعدتر کمونیسم کارگری هرگز
قادر به ارائه پاسخی مستدل و نظری به این نقدها نشد و تنها به پراکندن هرزهدرائیهای
سبک و غوغاسالارانه دل خوش کرد. ابهت معنوی کمونیسم کارگری در برخورد به استدلالهای
منطقی به سرعت جای خود را به مضحکه سپرده بود.
2- برگرفتهای از «یادداشت سردبیر» برای شماره چهارم افق
سوسیالیسم» به تاریخ فروردین ماه 1379:
«حزب کمونیست ایران در آستانه ورود به یکی از دورههای حساس
و چه بسا تعیینکننده خود قرار دارد. اختلافنظرهای فکری و سیاسی درون این جریان
دارد هرچه بیشتر متبلور میشود و بحث و مناقشه نظری از همه صاحنظران و علاقمندان
را میطلبد. همنین امر نیز توضیح دهنده انتشار مجدد «افق سوسیالیسم» پس از یک
تأخیر طولانی است. این نشریه از همان ابتدا اعلام کرده بود که:
«پیش از هر چیز «افق سوسیالیسم» از درون یک نیاز جدی حزب
کمونیست سربرآورده است، نیاز به نشریهای که بررسی و تحلیل و راهگشائی آن مسائل
فکری و سیاسی را وجهه همت خود قرار دهد که پیشاروی امروز و فردای این جریان قرار
دارد. واقعیت این است که حزب کمونیست از بسیاری جهات به ترسیم سیمای نظری و سیاسی
خود نیاز دارد و «افق سوسیالیسم» میکوشد که سهم خود را در پاسخگوئی به این نیاز
ادا کند. دیدگاههای حزب کمونیست، سیاستها و تاکتیکهای آن باید مورد یک وارسی و
ارزیابی انتقادی قرار بگیرد...
همچنین در «یادداشت سردبیر»، «افق سوسیالیسم» شماره دوم، به
تاریخ تیرماه 1375، میخوانیم:
«... درواقع ما نه فقط با ارزیابی از یک متن (یعنی برنامه
سابق حزب کمونیست ایران)، بلکه با ارزیابی از جریانی روبرو هستیم که این متن بخشی
از سند هویت سیاسی آن بوده است. نه فقط «برنامه حزب کمونیست ایران» بلکه خود این
حزب و جریانی که به نام مارکسیسم انقلابی خوانده میشد را باید مورد یک ارزیابی
انتقادی قرار داد.
بنابراین طبیعی است که در این شرائط صفحات ما به روی نگرشهای
مختلف و مخالف در این قضیه باز خواهد بود و مطالب این شماره اختصاس به همین موضوع
دارد.»
برگرفتهای از «یادداشت سردبیر» برای چاپ دوم همان نشریه در
تاریخ آبان ماه 1379، بلافاصله به دنبال جدائی کومهله از حزب کمونیست ایران:
«با انتشار چاپ دوم «افق سوسیالیسم»، شماره چهارم، من از
ویراستاری و اننتشار این نشریه دست خواهم کشید. علت آن را باید در تحولات سیاسی و
تشکیلاتی که در ماههای اخیر بر حزب کمونیست ایران گذشت، جستجو کرد...
...با توجه به اینکه جدال با حزب کمونیست ایران بر سر مواردی
مانند نام و عناوین نشریات را ناصحیح و به حال روشن شدن محتوای واقعی بحثها و
اختلافات زیانبار میدانم، لذا از این به بعد من از ویراستاری و اننتشار این نشریه
دست کشیده و این نام و عنوان را برای حزب کمونیست ایران باقی میگذارم.»
3- خواننده علاقمند باید بداند که همه نظرات، سیاستها و
مواضع «خط بازسازی کومهله» و سپس حزب کومهله کردستان ایران به هیچ وجه محدود به
آنچه در این مجلد میبیند و نیز منحصر به آنچه من نوشتهام، نیست. مجلدات دیگری هم
از گردآوری این ادبیات گسترده در اختیار خواننده علاقمند قرار گرفته و خواهد گرفت.
4- جالب است بدانیم درحالیکه اکثریت قریب به اتفاق احزاب
ایرانی و کرد، از چپ و راست، به دلائل مختلف با تشکیل حزب کمونیست ایران مخالف
بوده و اکثراً مارا برحذر میداشتند، تنها حزب دموکرات کردستان ایران بود که یک
هیأت دفتر سیاسی خود را برای تبریک و تأیید نزد ما فرستادند. دکتر قاسملو جداً
براین باور بود و پیش دیگران کتمان هم نمیکرد که تشکیل حزب کمونیست ایران کومهله
را از صورت یک رقیب جدی آنها در جنبش کردستان خارج میکند.
5- مانورهائی مانند اشغال سفارت آمریکا که باعث آشفتگی فکری
و خلع سلاح سیاسی بخش قابل ملاحظهای از چپ شد، براین زمینه مؤثر میافتاد.
6- این پدیده حتی مختص کردستان ایران هم نیست بلکه با تفاوتها
و ویژگیهای خاص خود در کردستان عراق و ترکیه نیز صادق بوده است. در دوره اول
فعالیت حزب دموکرات کردستان عراق (پارتی)، یعنی دوره رهبری حمزه عبدالله، نیز همین
معضل وجود داشت. بخشی، به رهبری حمزه عبدالله، خواستار تبدیل این حزب به شاخهای
از حزب شیوعی (کمونیست) عراق بودند و حزب پارتی تنها با تنشها و تصادمها و تغییر
در رهبری توانست استقلال خود را متحقق سازد. نمونه دیگر سرنوشت خود حزب کمونیست
عراق (شیوعی) بود که تحت تأثیر همین واقعیتها و ضرورتهای سیاسی سرانجام در سال
1993 خود را به حزب کمونیست کردستان (عراق) و حزب کمونیست عراق تقسیم کرد. در
تاریخ حزب کارگران کردستان (پ.کا.کا.) نیز این نوع بحثها و تنشها وجود داشته
است. حتی کنار گذاشتن ب.د.پ. به عنوان حزب قانونی در کردستان ترکیه و تبدیل آن به
ها.د.پ. به عنوان یک حزب سراسری محل مناقشه و تردیدهای بسیاری در مورد صحت این
تصمیمگیری شده است که وارد شدن در آن از حوزه این نوشته بیرون است.
وضعیت سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در سال 1358 نیز، با وجود تفاوتهائی، همین پدیده را به
گونه دیگری نشان میدهد. آنان نیز به نحو دیگری نتائج این تناقض را تجربه کرده و
عواقب فلج کننده آن را چشیدند. شاخه کردستان این سازمان در واقع سومین حزب سیاسی
کردستان در آن دوره را تشکیل میداد و از نفوذ قابل ملاحظهای برخوردار بود. تناقض
بین سیاست مرکزیت این سازمان که در تهران به دنبال سازش با جمهوری اسلامی ایران
بود با شاخه کردستان آن که در مقابل خواست مصرانه مردم کردستان برای مقاومت در
مقابل همان رژیم قرار گرفته بود، دورهای از بیتصمیمی و فلج سیاسی را به آنان
تحمیل کرد و سرانجام با تفوق خط سازش در مرکز آنان را برای همیشه از صورت یک
سازمان سیاسی معتبر و مردمی در کردستان بیرون آورد.
7- رجوع کنید به اساسنامه حزب کمونیست ایران، مصوب کنگره
مؤسس، شهریور ماه 1362 و نیز مقاله «جایگاه کومهله در حزب کمونیست ایران»،
عبدالله مهتدی، اسفند ماه 1361
8- باید تأکید کنم که حتی در آن مقطع من هرگز با دیدگاههای
خاص کمونیسم کارگری در مورد مسأله کرد و جنبش کردستان هیچ قرابتی نداشتم و نوشتهها
و مواضع آن دوره من در این رابطه به اندازه کافی گویاست.
9- همان طور که در مقاله «در بر روی همان پاشنه میچرخد»،
«پیام سوسیالیسم»، شماره دوم، بهار 1379 اشاره شده یکی از رهبران حزب کمونیست
ایران صراحتاً و در سخنرانی خود در مراسم عمومی که از رادیوشان هم پخش شد، اعلام
کرد: «بخشی از این پروژه (یعنی نقد و سپس جدائی ما از حزب کمونیست ایران) در وزارت
اطلاعات طرح ریزی شده است.» و به این ترتیب رسماً به هواداران خود تزریق میکردند
که نقد ما از حزب کمونیست و رفتن ما از این حزب «بخشاً» پروژه وزارت اطلاعات
جمهوری اسلامی بوده است. حتی قبل از آن و در کنگره هفتم حزب کمونیست ایران نیز که
در زمستان 1378 برگزار شد، یکی دیگر از رهبران آنها صراحتاً و از تریبون کنگره از
درز دادن اطلاعات و دادن «آدرس محل تشکیل نشست کمیته مرکزی حزب کمونیست به وزارت
اطلاعات ایران» از طرف من(!) صحبت کرد و متأسفانه کاک ابراهیم علیزاده کوچکترین
برخوردی به این اتهامپراکنی مسموم و خطرناک نکرد و کلاً تا مدتها از طرح این نوع
لجنپراکنیها جلوگیری ننمود. سالها گذشت و به خیال خود بارشان را بستند و
تشکیلاتشان را در مقابل بحثهای ما واکسینه کردند تا سرانجام پذیرفتند که ماهیت
اختلافات فیمابین سیاسی بوده است. خواننده و فعال سیاسی امروز میتواند تصور کند
که ما در چه فضای سنگین و تحت چه شرائط دشواری تلاش کردهایم بارمان را سالم به
منزل برسانیم.
اما علاوه بر تزریق
این اتهامپراکنیها به بدنه تشکیلاتشان که دهها نمونه از آن وجود داشت، حزب
کمونیست ایران از قبل تحریکات و دروغپردازیهای منصور حکمت و بقیه کمونیسم کارگری
علیه ما نیز سود میبرد. تحریکات پیروان منصور حکمت در جریان جدائی ما از حکا علیه
کومهله و من به اوج خود رسیده بود و ازجمله صراحتاً اعلام کردند که «اگر آنها
(یعنی حکا) نجنگند، ما میجنگیم.». نه ابراهیم علیزاده و نه دیگران در حزب کمونیست
هرگز پاسخی به این تحریکات ندادند. حتی دروغپردازی وقیحانه کمونیسم کارگری در
مورد «دخالت مسلحانه اتحادیه میهنی و محاصره اردوگاه از طرف آنها» در جریان جدائی
ما از حزب کمونیست ایران، با وجود درخواستهای مکرر ما از رهبری حکا برای تکذیب
این دروغ، هرگز از طرف آنها رد نشد بلکه برعکس گذاشتند تا این دروغ شاخدار که
مطلقاً هیچ اصل و اساسی نداشت و در نوع خود بینظیر بود در فضای سیاسی به اندازه
کافی منتشر شود تا از «فوائد» آن بهرهمند شوند.
10- «آی.سی.سی.» یا «جریان کمونیستی انترناسیونالیستی» نام
یک نشریه و یک گروه کوچک چپ مالیخولیائی دراروپا در دهه هفتاد و هشتاد میلادی بود
که علیه اتحادیههای کارگری موضع داشته و آنها را نوکران بورژوازی میخواندند،
مخالف دموکراسی بوده و آن را ترفند بورژوازی برای ایجاد توهم در میان طبقه کارگر
میدانستند، فرقی بین دموکراسی و فاشیسم قائل نبودند و هر دو را به عنوان جلوههای
گوناگون حاکمیت سرمایهداری به یکسان مردود میشمردند، شرکت طبقه کارگر در
انتخابات و پارلمان را خیانت تلقی میکردند و تابو میدانستند، جنبشهای ملی و
آزادیبخش را ارتجاعی و زائده امپریالیسم مینامیدند و از این قبیل. از این نوع
گروهها در آن دوره کم نبودند. آیا مشابه این زبان و این نگرش را هم اکنون هم از
سوی بعضیها در حزب کمونیست ایران نمیشنوید؟
11- نوشتههای قدیمیتر من در رابطه با قیام مردم کردستان
عراق و نقد من از منصور حکمت، ازجمله قطعنامههای پیشنهادی من درمارس 1991
بلافاصله به دنبال این قیام و نیز مقاله مفصل من به نام «تخطئه انقلاب تحت عنوان
مرزبندی با ناسیونالیسم» به تاریخ ژوئیه همان سال در این مجموعه نیامدهاند.
17249
بار دیده شده
PM:10:45:21/06/2017